معنی سراینده دهلوی

فرهنگ عمید

دهلوی

از مردم دهلی: امیرخسرو دهلوی،

لغت نامه دهخدا

سراینده

سراینده. [س َ ی َ دَ / دِ] (نف، اِ) نغمه کننده. (غیاث). خواننده. مغنی:
سراینده باش و فزاینده باش
شب و روز با رامش و خنده باش.
فردوسی.
یکی گنج ویژه به درویش داد
سراینده را جامه ٔ خویش داد.
فردوسی.
چو در سبز کله خوش آواز راوی
سراینده بلبل ز شاخ صنوبر.
ناصرخسرو.
من که سراینده ٔ این نوگلم
باغ تو را نغمه سرا بلبلم.
نظامی.
|| راوی. (شرفنامه). || مبلغ. رسول. پیغامگزار:
نگه کن که در نامه ٔ آفرین
چه گوید سراینده ٔ پاک دین.
ابوشکور بلخی.
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی راه اشکانیان بازگرد.
فردوسی.
سخن چون برابر شود با خِرد
روان سراینده رامش برد.
فردوسی.
به گفتار دهقان کنون بازگرد
بگو تا چه گوید سراینده مرد.
فردوسی.
|| خبردهنده. سخن گوینده:
چو بشنید سیندخت از او گشت باز
بر دختر آمد سراینده راز.
فردوسی.
کنون آن سراینده خاموش گشت
مرا نیز گفتن فراموش گشت.
نظامی.
سراینده چنین افکند بنیاد
که چون در عشق شیرین مرد فرهاد.
نظامی.
سراینده استاد را روز درس
ز تعلیم او در دل افتاد ترس.
نظامی.
سراینده خود می نگردد خموش
ولیکن نه هر وقت باز است گوش.
سعدی.
|| مداح. سپاسگر. ثناگو:
به پوزش بگفتند ما بنده ایم
هم از مهربانی سراینده ایم.
فردوسی.
همی گفت هر کس که ما بنده ایم
سخن بشنویم و سراینده ایم.
فرخی.


دهلوی

دهلوی. [دِ ل َ] (اِخ) عبداﷲ علام الدین بغدادی دهلوی صدیقی حنفی. او راست: الدره السنیه فی الرد علی المادیه و اثبات النوامیس الشرعیه فی الادله العقلیه. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).

دهلوی. [دِ ل َ] (ص نسبی) منسوب و متعلق به شهر دهلو (دهلی) (ناظم الاطباء).

دهلوی.[دِ ل َ] (اِخ) عبدالحق. او راست: مقدمه فی مصطلح الحدیث چ هند 1899 م. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).

دهلوی. [دِ ل َ] (اِخ) عبدالغنی محمدبن اسماعیل بن عبدالغنی دهلوی متوفای 1247 هَ.ق. او راست: 1- الادراک التخریج احادیث ردالاشتراک، چ هند 1290 هَ.ق. 2- الجناح الحاجه، شرح سنن ابن ماجه، چ دهلی 1281 هَ.ق. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).

دهلوی. [دِ ل َ] (اِخ) محمدحسین. او راست: رفعالالتباس عن بعض الناس. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).

دهلوی. [دِ ل َ] (اِخ) محمد مولوی ساکن حیدرآباد. او راست: السیره المحمدیه والطریق الاحمدیه. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).

دهلوی. [دِ ل َ] (اِخ) امیرخسروبن سیف الدین محمود، شاعر پارسی گوی هند در قرن هفتم و اواخرقرن هشتم. رجوع به امیرخسرو در همین لغت نامه شود.

دهلوی. [دِ ل َ] (اِخ) عبدالرحمن هندی حنفی. او راست: روض المجال فی الرد علی اهل الضلال. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).

دهلوی. [دِ ل َ] (اِخ) احمد شاه ولی اﷲبن عبدالرحیم عمری دهلوی مکنی به ابوعبدالعزیز. (متولد 1114- متوفای 1176 هَ.ق.). او راست: 1- اجوبه عن ثلاث مسائل. 2- الانصاف فی بیان سبب الاختلاف. 3- تنویرالعینین فی رفعالیدین. 4- حجهاﷲ لبالغه. 5- رسائل الدهلوی. 6- شرح تراجم ابواب صحیح البخاری (رساله). 7- عقد الجید فی احکام الاجتهاد و التقلید. 8- فتح الخبیر فی اصول التفسیر. 9- الفوز الکبیر مع فتح الخبیر فی اصول التفسیر. 10- القول الجمیل فی اصول الطرق الاربع النقشبندیه والجیلانیهوالجشتیه والمجددیه. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).


فرید دهلوی

فرید دهلوی. [ف َ دِ دِ ل َ] (اِخ) رجوع به فریدالدین دهلوی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

دهلوی

(صفت) منسوب به دهلی از مردم دهلی اهل دهلی، مربوط به دهلی ساخت دهلی.

معادل ابجد

سراینده دهلوی

385

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری